Titel in Persisch: خواب گوزن
Autor: Hemmat Ghalavand
Format: Softcover, 15 x 22 cm
Seiten: 220
Sprache: Persisch (Farsi)
ISBN: 9783965310674
Erschienen: Deutschland, Forough, 2022
Kurzbeschreibung in Deutsch:
Das Thema des Romans ist Philanthropie, Frieden, Liebe, Zuneigung, Opferbereitschaft und Gewaltlosigkeit.
Aufgrund seiner beruflichen Beziehung zu verschiedenen Flüchtlingen stellt der Autor in den Schichten des Romans reale Ausschnitte aus Lebensumständen, Charakterbildungen, Fluchtgründen, Nöte und deren Lebensumstände gekonnt dar.
رمان پُرکشش "خواب گوزن" با قلم توانا و براساس تجربیات شخصی نویسنده، در رویارویی با انسانهایی به نگارش درآمده است که به دلایل گوناگون مجبور به ترک وطن شده و بهعنوان پناهجو به کشور آلمان آمدهاند.
درونمایه رمان انساندوستی، صلح، عشق، عاطفه، فداکاری و خشونتپرهیزی است.
نویسنده بهدلیل رابطه حرفهایاش با پناهندگان گوناگون، با چیرهدستی برشهایی واقعی از شرایط زندگی، شکلگیری شخصیت، علتهای فرار از وطن، سختیهای راه و وضعیت زندگی آنها را در لایههای رمان در برابر خواننده قرار میدهد.
مسیر پیچیدۀ پر پیچ و خم و همراه با دلهره و نگرانیِ درخواست پناهندگی، فشارهای روحی ـ روانی دادگاهها، تاثیرات جواب منفی دادگاهها بر زندگی شخصیتهای رمان، که گاهی سالها آنها را در ورطهای بین مرگ و زندگی قرار می دهد و احساس امنیت و آرامششان را سلب می کند، موضوعاتی هستند که در لابهلا و طی رمان خواننده را با خود همراه میبرند.
همزمان، حضور عشق، حتی در سختترین شرایط و تاثیر اکسیر آن بر سرنوشت شخصیتهای رمان موضوعی است که بهعنوان پادزهر این شرایط دشوار کمک میکند تا آنها هر بار بتوانند مسیر زندگی را یافته و آنرا را ادامه دهند.
«... هر شب به این امید میخوابم که دوباره او را در خواب ببینم. دیشب هم خوابش را دیدم که با هم در کوهستان و یک راه جنگلی پوشیده از برف پیاده میرفتیم. برف به آرامی میبارید. فاروق، گوزن قهوهای تیرهای را به من نشان داد که تنها در برف ایستاده بود. یکی از شاخهایش شکسته، یک چشمش باز و چشم دیگرش بسته بود.
فاروق گفت «او خواب است. خواب گوزن سبک است، وقتی میخوابد یک چشمش خواب و چشم دیگرش بیدار است. چون همواره نگران آمدن شکارچیان و درندگان است. مزاحمش نشو، بگذار آرام باشد».
خواستم شاخۀ درخت را کنار بزنم تا او را بهتر ببینم، ناگهان گوزن جَستی زد و رفت. به دنبالش دویدم، امّا پاهایم تا زانو در برف بودند و حرکت برایم بسیار دشوار بود. دیدم که گوزن ناگهان پودر شد، از هم پاشید، بر برفها نشست و گم شد. به سمت فاروق برگشتم، او آنجا نبود. من تنها مانده بودم و داشتم آرامآرام از سرما یخ میزدم. ...»